محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

ماه رمضان و شب قدر و عید فطر

دختر عزیزتر از جانم محدثه عشق امسال ماه مبارک رمضان قسمت نشد که  مثل هر سال بریم شبها به مسجد ارگ و تو خونه بودیم ولی بازم شما تقریبا هر شب تا سحر بیدار بودی و شبهای قدر هم از خونه از طریق اینترنت با هییت حاج محمود کریمی قران سر گرفتیم که خیلی خوب بود. الهی قربونت بشم ده تا برای خودت ذکر میگفتی ده تا رو سر داداشت میگرفتی شب عید فطر هم گفتی مامان منم صدا کن که نماز بیام بخونم و تا یکبار صدات کردم بیدار شدی و سر حال امدی نماز قبول باشه دختر گلم ...
26 خرداد 1397

جشن فارغ التحصیلی پیش دبستانی

دختر نازم محدثه جون 26 اردیبهشت 1396 آخرین روز از پیش دبستانی شما بود که براتون یه جشن گرفته بودند و کلی بهتون خوش گذشته بود و خانم معلمتون گفته بود روز اخر لباس مدرسه تن نکنید هر کس هر چی دوست داره بپوشه که شما لباس قرمزتو انتخاب کردیو رفتی.ظهر که تمدم دنبات خیلی ناراحت بودی از اینکه مدرسه تموم شده و همش بهم میگفتی دلم برای خانموممون و دوستام تنگ میشه.الهی قربون این دل مهربونت بشم من. اینجا هم با دو تا از بهترین دوستات حانیه و پرنیا ازتون عکس گرفتم تا یادگاری بمونه اینم عکس فارغ التحصیلت عزیز دلم دو هفته بعدش هم رفتم مدرسه و کارنامه تو گرفتم  دختر گلم ایشالله همیشه موفق باشی ...
9 خرداد 1397

کربلا رفتن باباحاجی و مامان جون

دختر گلم محدثه عزیزم بابا حاجی و مامانجون به اتفاق دو تا از خواهرای مامانجون رفتن کربلا و از اونجایی که شما عاشق مامانجون و بابا حاجی هستی از ساعتی که گذاشتیمشون فرودگاه تو راه گریه کردی تا خونه تو این ده روزی هم که نبودن همش بهونه میگرفتی جیگر مامان.ولی همش باهاشون تصویری صحبت میکردیم این خودش یکم از دلتنگی ها رو کم میکرد مامانجون هم هر چی براتون سوغاتی میخردید از همونجا عکسشو میفرستاد تا شما ببینی که خیلی شما اینجوری حال میکردید.ولی عوض این همه دلتنگی وقتی که برگشتن کلی سوغاتی براتون خریده بودند.شبی هم که میخواستم برگردن قرار بود ساعت 11 شب باشه که تا 4 صبح تاخیر داشت و تا امدیم خونه 6 صبح بود که شما از ذوق تا خود صبح بیدار بو...
2 خرداد 1397
1